کد مطلب:139241 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:273

پیامبر و شهادت امام حسین
گویند در یكی از عیدهای عرب، حسن و حسین هر دوگان به وثاق [1] رسول شدند و گفتند: ای جد بزرگوار! امروز روز عید است و پسران عرب با لباسهای گوناگون آراسته اند و جامه های نیكو پوشیده اند و ما را جامه ی تازه نیست، بدین جهت جانب تو شدیم.


رسول بگریست، چه، جامه ی شایست ایشان نداشت و ناامیدی و اندوه ایشان نمی خواست. خدای سبحانه را بخواند و جبر [2] اندوه و رضای قلب ایشان از او - عز و علا - در خواست. جبرئیل فرود آمد و دو حله ی سپید از حله های بهشت بیاورید. رسول شادمان گشت و فرمود: ای دو سید جوانان بهشت! این دو جامه كه خیاط ازل بر قامت موزن شما فرا دوخته بستانید و در پوشید.

گفتند: ای جد بزرگوار! طفلكان عرب، جامه های گوناگون بپوشیده اند؛ ما جامه ی سپید چگونه پوشیم؟

رسول سر فرو افكند و در اندیشه فرو شد.

جبرئیل گفت: ای رسول خدای! خوشدل باشی و روشنی چشم تو فزون باد كه خدای - عزوجل - دلهای ایشان خوش كند و امید ایشان برآرد. بفرمای تا طشت و ابریقی [3] حاضر كنند تا این جامه ها بشوییم، هر رنگ كه خواهند به خواست خدای سبحانه همان شود.

رسول، جامه ی حسن به طشت نهاد و جبرئیل آب فروریخت. رسول با حسن فرمود: ای نور دیده! جامه ی خویش بر چه رنگ خواهی؟

حسن گفت: رنگ سبز خواهم.

رسول چنگ فرو برد. سبزی بس نیكو شد. آنگاه جامه ی حسین بینداخت و گفت:

ای نور دیده! جامه ی خویش بر چه رنگ خواهی؟

گفت: رنگ سرخ همی خواهم.

رسول چنگ فرو برد و سرخی بس نیكو گشت.هردوگان جامه ها بپوشیدند و خوشدل بازگشتند. جبرئیل چون این حال بدید، بگریست. رسول بدو گفت: در چنین حالت كه فرزندان من خندان شوند، تو چرا همی گریی؟!


گفت: ای رسول خدای! هر یك از این دوگان، رنگی اختیار كرد كه مر او را در كتاب محفوظ بود. حسن را زهر دهند و رنگ او تیره و سبز شود و حسین را چون گوسفندان سر ببرند و تن همایون او به خون او گونه ی سرخی گیرد.

رسول بگریست و حزن و اندوه فراوان او را فرو گرفت و بر كشندگان او نفرینها كرد. [4] .

ام الفضل لبابه دختر حارث گوید كه پیش از زادن حسین، شبی با خواب من آمد كه گویی لختی [5] ازگوشت تن رسول ببریدند و در كنار من نهادند. بامدادان این خواب بر رسول قصه كردم. فرمود اگر این خواب راست شود، زود باشد كه بتول [6] را پسری آید و او را به توبه بازگذارم تا شیر او تو دهی.

و هم بر این گونه بر آمد. مگر روزی به خدمت رسول شدم و حسین را در كنار او بنهادم. حسین قطره ای چند بر جامه رسول بچكانید. مرا شرم آمد، به دو انگشت لختی او را بگزیدم [7] رسول به خشم شد و فرمود: جامه را پاك توان كرد و باكی نباشد و تو فرزند مرا بی سبب بخستی [8] .

من حسین را بر جای گذاشتم و از پی آب شدم تا مگر جامه ی رسول فرو شویم. چون بازگشتیم رسول را دیدم كه همی گریست. گفتم ای رسول خدای تو خود خندان بودی و چون است كه حال همی گریی؟! [9] .

فرمود: همین ساعت برادرم جبرئیل فرود آمد و مرا خبر داد كه همین فرزند كه تو را بدین صفت گرامی است كه اندك آزار او نتوانستی دید، هر آینه امت تو او را در كنار فرات تشنه بخواهند كشت و تن و جان او به خون او آغشته خواهد گشت و مشتی از


خاك او به من آورد [10] .

و چون حسین یك ساله شد، دوازده فرشته بر صور گوناگون بر رسول فرود آمدند و بالهای خویش بگستردند و می گفتند: ای رسول خدای! زود باشد كه بر فرزند تو حسین همان رود كه بر هابیل رفت و او را همان مزد باشد كه هابیل را بود و كشنده ی او را همان گناه كه قابیل را و در همه ی آسمانها فرشته مقرب نماند، مگر آنكه بر رسول فرود آمد و او را بر امر حسین تعزیت كرد و خاك او را بر عرضه داشت و از ثواب او خبر داد. و رسول همی گفت: ای خدای! خوار دار آن را كه او را خوار دارد و بكش آن را كه او را بكشد و او را بدانچه طلب كند بهره مده. [11] .

و چون از سال عمر او سه بر آمد، رسول به سفری شد. روزی ناگاه بایستاد و فرمود: «انا لله و انا الیه راجعون» و اشك در چشمهای مبارك او روان شد. از این معنی سؤال رفت، فرمود: حالی جبرئیل فرود آمد و مرا از زمینی در كنار فرات خبر داد كه او را كربلا گویند و بدان زمین فرزندم حسین كشته شود. كسی گفت: ای رسول خدا! كه بر كشتن او دلیری كند؟ فرمود: مردی كه او را یزید گویند و گویی من مصرع [12] او همی نگرم و كشته ی او همی بینم و گویی زنان و فرزندان او را همی بینم كه اسیر كرده اند و بر شتران برهنه سوار نموده. [13] .

و از این سفر اندوهناك بازگشت و بر منبر شد و خطبه خواند و موعظت فرمود و حسن و حسین هر دو درمیان دو دست او بودند. چون از خطبه كردن بیاسود، هر دو دست بر سر حسن و حسین نهاد و سر سوی آسمان برداشت و گفت: ای خدای!


محمد بنده ی تو و پیمبر توست و این دو پسر، عترت پاك و ذریت اخیار و ارومت [14] نیكوی اویند و من این دو را در امت خویش باز خواهم گذاشت و جبرئیل مرا خبر داد كه این یك پسر من كشته شود و خوار گردد. ای خدای! او را در این شهادت، بركت افزای و از كشنده ی او بركت بردار.

مردم همه به فغان آمدند و گریه و زاری آغاز كردند. رسول فرمود كه زهی بد مردم كه شمایید. او را می كشید و بر و همی گریید و او را یاری نمی دهید.

حالی رنگ مبارك او دیگرگون گشت و گونه ی مباركش سرخی گرفت. [15] خطبه ی دیگر موجز آغاز كرد و از دیدگان اشك همی بارید. آن گاه گفت: ای مردم! هر آینه در شما دو متاع گران باز گذارم، كتاب خدای و عترت خویش كه ارومت پاك و میوه ی دل وانس جان منند، این دو از یكدیگر جدا نشوند، تا آن گاه كه در كنار كوثر، فرامن آیند. [16] زود است كه به روز بازپسین [17] از این امت، سه رایت [18] فرا من آید. رایتی سیاه و تاریك باشد كه فریشتگان از آن در فزع شوند؛ چون بر من ایستند، گویم: شما چه كسانید؟ گویند: ما خدای پرستیم و از عربیم و خدای سبحانه را به یگانگی می ستاییم. گویم: من احمدم و پیمبر عرب و عجم. گویند ما نیز از امت تو باشیم. گویم: چون از میان شما بیرون شدم، با كتاب خدای و خاندان من چه كردید؟! گویند: كتاب خدای را ضایع گذاشتیم و بر هلاك عترت و برانداختن خاندان تو بسی خیره [19] بودیم. آن گاه من روی از ایشان بگردانم و ایشان بازگردند؛ بدان صفت كه بسی تشنه باشند و روی های ایشان بسی سیاه بود. آن گاه رایت دیگر فرامن آید كه بسی تیره تر و تاریكتر بود. گویم: پس از من با كتاب خدای و خاندان من چه عمل راندید؟ گویند: كتاب خدای را


دیگر سوی نهادیم و خاندان تو را برانداختیم. گویم: دور شوید و دیگر سو روید. همه بازگردند و بسی تشنه باشند و تیره روی شوند. آن گاه سیم رایت فراز آید طایفه ای كه نور از ایشان بالا گیرد. گویم: شما چه كسانید؟ گویند: ما خدای پرستیم و از امت احمدیم. او را و خاندان او را به دست و دل و زبان یاری كردیم و با خصمان ایشان در انداختیم گویم: شاد باشید كه من پیمبر شایم و شما در آن جهان [20] هم بر این صفت بودید، خوش باشید و در آیید، و همگان را از آب كوثر بنوشانم وایشان بازگردند و همه سیراب باشند و گونه های ایشان فروزان بود. [21] .

و چون عموم مردم از این گونه سخن، بسی شنیدن بودند و از سلفی به خلفی رسیده بود، همیشه از شهادت حسین سخن می زدند و بسی عظیم می شمردند و مترقب وقت بودند



[1] به جانب اقامتگاه اتاق.

[2] جبران.

[3] ظرفي شبيه آب پاش.

[4] بحارالانوار ج 289 /43 و 245، اثبات الهداة ج 163/5 حديث 44، منتخب الطريحي ص 121.

[5] پاره اي.

[6] از اسامي حضرت فاطمه عليهااسلام است.

[7] نيشگون گرفتم.

[8] بيازردي.

[9] الفتوح ص 917.

[10] ر.ك: عقد الفريد ابن عبد ربه (م 328 ه. ق) ج 124/5، تحقيق محمد سعيد العريان، دار الفكر.

[11] اللهوف سيد بن طاووس (م 664 ه) ص 92، انتشارات اسوه، قم، 1414 ه ق.

[12] محل به خاك افتادن؛ كشتنگاه.

[13] كامل الزيارات ص 58، باب 16، حديث 7، ابن قولويه، نجف، 1356 ه. ق؛ الفتوح ص 917.

[14] اصل و نژاد.

[15] تظلم الزهراء رضي بن امين القزويني ص 29؛ اللهوف ص 94.

[16] حديث ثقلين ر.ك: صحيح مسلم ج 122/7؛ مسند احمد بن حنبل ج 217/3؛ مستدرك حاكم، ج 109/3 و 48؛ اسد الغابه ابن اثير جزري ج 12/2 و ج 147/3؛ ينابيع المده، سليمان بن ابراهيم بلخي ص 95، 32، 30، 25، 18.

[17] قيامت.

[18] پرچم.

[19] لجوج، سركش.

[20] اصل: جنان.

[21] اين روايت را سيد بن طاوس در اللهوف، ص 95 به تفصيل آورده است.